رباعی شمارهٔ ۳۴۰

زانروز که چشم من برویت نگریست
یکدم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بی‌تو میگیرم جام
مرگم بادا که بی‌تو میباید زیست