غزل شمارهٔ ۴۳۳

اندر این جمع شررها ز کجاست
دود سودای هنرها ز کجاست
من سر رشته خود گم کردم
کاین مخالف شده سرها ز کجاست
گر نه دل‌های شما مختلفند
در من از جنگ اثرها ز کجاست
گر چو زنجیر به هم پیوستیم
این فروبستن درها ز کجاست
گر نه صد مرغ مخالف این جاست
جنگ و برکندن پرها ز کجاست
ساقیا باده به پیش آر که می
خود بگوید که دگرها ز کجاست
تو اگر جرعه نریزی بر خاک
خاک را از تو خبرها ز کجاست