(۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید

تو نشنیدی که پرسیدند از ماه
که تو چه دوست تر داری درین راه
چنین گفت او که آن خواهم که خورشید
بگیرد تا بود در پرده جاوید
همیشه روی خواهم زیر میغش
که هم از چشم خود دارم دریغش