بزم ساختن موبد در باغ و سرود گفتن رامشگر گوسان

مه اردیبهشت و روز خرداد
جهان از خرمى چون کرخ بغداد
بیابان از خوشى همچون گلستان
گلستان از صنم همچون بتستان
درخت رود بارى سیم ریزان
نسیم نو بهارى مشک بیزان
چمن مجلس بهاران مجلس آراى
زنان بلبلش چنگ و فاخته ناى
درو نرگس چو ساقى جام بردست
بنفشه سر فرو افگنده چون مست
ز گوهر شاخها چون تاج کسرى
ز پیکر باگها چون روى لیلى
ز سبزه روى هامون چون زمرد
ز لاله کوه سنگین چون زبرجد
همه صحرا ز لاله روى حورا
همه مرز از بنفشه جعد زیبا
بهشت آسا زمین با زیب و خوشى
عروس آسا جهان با ناز و گشّى
به باغ اندر نشسته شاه شاهان
به نزدش ویس بانو ماه ماهان
به دست راست بر آزاده ویرو
به دست چپ جهان آراى شهرو
نشسته گرد رامینش برابر
به پیش رام گوسان نواگر
همى زد راههاى خوشگواران
همى کردند شادى نامداران
مى آسوده در مجلس همى گشت
رخ میخواره همچون مى همى رشت
سرودى گفت گوسان نو آیین
درو پوشید حال ویس و رامین
اگر نیکو بیندیشى بدانى
که معنى چیست زیر این نهانى
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
درختى رسته دیدم بر سر کوه
که از دلها زداید زنگ اندوه
درختى سر کشیده تا به کیوان
گرفته زیر سایه نیم گیهان
به زیبایى همى ماند به خورشید
جهان در برگ و بارش بسته امید
به زیرش سخت روشن چشمهء آب
که آبش نوش و رییگش در خوشاب
شکفته بر کنارش لاله و گل
بنفشه رسته و خیرى و سنبل
چرنده گاو کیلى بر کنارش
گهى آبش خورد گه نو بهارش
همیشه آب این چشمه روان باد
درختش بارور گاوش جوان باد
شهنشه گفت با گوسان نائى
زهى شایستهء گوسان نوائى
سرودى گوى بر رامین بد ساز
بدر بر روى مهرش پردهء راز
چو بشنید این ویس سمنبر
بکند از گیسوان صد حلقهء زرص
به گوسان داد و گفت این مر ترا باد
به حال من سرودى نغز کن یادص
سرودى گوى هم بر راست پرده
ز روى مهر ما بردار پردهص
چو شاهت راز ما فرمود گفتن
ز دیگر کس چرا باید نهفتنص
دگر باره بزد گوسان نوائى
نوائى بود بر رامین گوائى
همان پیشین سرود نغز را باز
بگفت و آشکارا کرد کرد او راز
درخت بارور شاه شهانست
که زیر سایه اش نیمى جهانست
برش عز است و برگش نیکنامىص
سرش جاهست و بیخش شاد کامىص
جهان را در برگش امید است
میان هر دو پیداتر ز شید است
به زیرش ویس بانو چشمهء آب
لبانش نوش و دندان در خوشاب
شکفته بر رخانش لاله و گل
بنفشه رسته و خیرى و سنبل
چو کیلى گاو رامین بر کنارش
گهى آبش خورد گه نوبهارش
بماند این درخت سایه گستر
ز مینو باد وى را سایهب خوشتر
همیشه آب این چشمه رونده
همیشه گاو کیلى زو چرنده
چو گوسان این نوا را کرد پایان
به یاد دوستان و دل ربایان
شه شاهان به خشم از جاى بر جست
گرفتش ریش رامین را به یک دست
به دیگر دست زهر آلود خنجر
بدو گفت اى بداندیش و بد اختر
بخور با من به مهر و ماه سوگند
که با ویس نباشد مهر و پیوند
و گرنه سرت را بردارم از تن
که از ننگ تو بى سر شد تن من
یکى سوگند خورد آزاده رامین
به دادار جهان و ماه و پروین
که تا من زنده باشم در دو گیهان
نمى خواهم که بر گردم ز جانان
مرا قبله بود آن روى گلگون
چنان چون دیگران را مهر گردون
مرا او جان شیرینست و از جان
به کام خویشتن ببرید نتوان
شهنشه را فزون شد کینهء رام
زبان بگشاد یکباره به دشمام
بیفگندش بدان تا سر ببرد
به خنجر جاى مهرش را بدرد
سبک رامین دودست شاه بگرفت
تو گفتى شیر نر روباه بگرفت
ز شادروان به خاک اندر فگندش
ز دستش بستد آن هندى پرندش
شهنشه مست بود از باده بیهوش
گسسته آگهى و رفته نیروش
نبودش آگهى از کار رامین
نماند اندر دلش آزار رامین
خرد را چند گونه رنج و سستى
پدید آید همى از عشق و مستى
گر این دو رنج بر موبد نبودى
مرو را هیچ هونه بد نبودى