الحکایه و التمثیل

یکی دیوانهٔ استاد در کوی
جهانی خلق می‌رفتند هر سوی
فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه
بهر سویی چرا باید دویدن
بصد سو هیچ جا نتوان رسیدن
تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
بیک دل چون توانی کرد صد کار
چو در یک دل بود صد گونه کارت
تو صد دل باش اندر عشق یارت