شمارهٔ ۱۸

هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت
درگوشه نشست ومنصبِ شاهی داشت
چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمن تر
پس از که امیدِ دوستی خواهی داشت