غزل شمارهٔ ۹۱۵

بیا که ساقی عشق شراب باره رسید
خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید
امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد
شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید
هزار چشمه شیر و شکر روان شد از او
شکاف کرد و به طفلان گاهواره رسید
هزار مسجد پر شد چو عشق گشت امام
صلوه خیر من النوم از آن مناره رسید
بریز دیگ حلیماب را که کاسه رسید
گشاده هل سر خم را که دردخواه رسید
چو آفتاب جمالش به خاکیان درتافت
زحل ز پرده هفتم پی نظاره رسید
شدیم جمله فریدون چو تاج او دیدیم
شدیم جمله منجم چو آن ستاره رسید
شدیم جمله برهنه چو عشق او زد راه
شدیم جمله پیاده چو او سواره رسید
چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر
بدان طمع دل پرخون پاره پاره رسید
بده زبان و همه گوش شو در این حضرت
شتاب کن که پی گوش گوشواره رسید