غزل شمارهٔ ۹۲۶

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید
به هر طرف که بگردید رو بگردانید
که جان ویست به عالم اگر شما جسمید
که جان جمله جان‌هاست اگر شما جانید
ندا برآمد امشب که جان کیست فدا
بجست جان من از جا که نقد بستانید
هزار نکته نبشتست عشق بر رویم
ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید
چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید
شما کشید چنین ساغری که مردانید
که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید
هواش مرکب تازیست اگر فرومانید
چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود
چو ماهیید چرا عاشق لب نانید
قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست
به سنگ بربزنید و تمام برهانید
چو مرغ در قفسم بهر شمس تبریزی
ز دشمنی قفسم بشکنید و بدرانید