شمارهٔ ۸

جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت
یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت
گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک
خود عشقِ رخت فرا زمینم نگذاشت