الحكایة و التمثیل

طالبی مطلوب را گم کرده بود
روز و شب سر در جهان آورده بود
از غم جان وجهان بفریفته
در جهان میرفت جانی شیفته
پای از سر در طلب نشناخت او
خویش را نعلین آهن ساخت او
پس جهان صدباره چون پیموده کرد
ای عجب نعلین آهن سوده کرد
ذره ذره گشت در راهی دراز
آهن نعلین او بی دلنواز
گر چه بسیاری بگشت از درد او
هم نیافت از هیچ راهی گرد او
عاقبت در پیش او آمد سه راه
بر سر هر راه او خطی سیاه
بر سر یک ره نوشته کای غلام
گر فرو آئی بدین ره تو تمام
گرچه این راهیست دشوار و دراز
هم برآئی عاقبت زین راه باز
بر ره دیگر نبشته کای سلیم
گر فرو آئی بدین راه عظیم
یا برآئی زین ره آخر ناگهان
یا ازین جابرنیائی جاودان
بر سیم بنبشته بدکای مرد پاک
گر فرود آئی بدین راه هلاک
برنیائی تا ابد هرگز دگر
نه نشان از تو بماند نه خبر
محو گردی گم شوی ناچیز هم
زین چه فانی تر بود آننیز هم
گفت چون در وصال اومید نیست
کار جز نومیدی جاوید نیست
این سیم راهست راه من مدام
این بگفت و شد در آن ره والسلام
راه اول در شریعت رفتن است
در عبادت بی طبیعت رفتن است
پس دوم راهت طریقت آمدست
ور سیم خواهی حقیقت آمدست
در حقیقت گر قدم خواهی زدن
محو گردی تا که دم خواهی زدن
هر که در راه حقیقت زد دو گام
تا ابد نابود گردد والسلام
گام اول را زخود مطلق شود
پس بدیگر گام محو حق شود
هر کرا زانجایگه بوئی بود
در نگنجد گر همه موئی بود