غزل شمارهٔ ۱۰۷۱

معده را پر کرده‌ای دوش از خمیر و از فطیر
خواب آمد چشم پر شد کنچ می‌جستی بگیر
بعد پرخوردن چه آید خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد سرکه باشد یا که سیر
سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را
گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر
ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش
تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر