المقالة الثلثون

سالک آمد نوحه گر در پیش نوح
گفت ای شیخ شیوخ و روح روح
عالمی دردی و دریای دوا
آدم ثانی و شیخ انبیا
خشک سال عالم از کنعان تراست
وی عجب عالم پر از طوفان تراست
اشک تو در نوحه چون بسیار شد
تاتنوری گرم طوفان بار شد
کشتی اهل سلامت خاص تست
تا ابد دریای دین اخلاص تست
گر در آن کشتی نیامد هرکست
سر بسم اللّه مجریها بست
تشنهتر از تو ندیدم هیچکس
لاجرم طوفانت آمد پیش و پس
گرچه عالم گشت پر طوفان تو
بیشتر شد تشنگی جان تو
تا بسر عشق در کار آمدی
تشنهٔدریای اسرار آمدی
چون بصورت آمد آن دریا ز زور
در جهان افکند طوفان تو شور
چون جهان راتشنگی بنشاندی
کشتی اهل سلامت راندی
مردهٔ عشقم مرا جانی فرست
تشنه خواهم مرد طوفانی فرست
نوح گفت ای بیقرار نوحه گر
بازکن چشم از هم و در من نگر
تک زدم در راه او سالی هزار
تا که داد از خیل کفارم کنار
زخم خوردم روز و شب عمری دراز
تا بصد زاری در من کرد باز
تو بدین زودی بدان در چون رسی
وز نخستین پایه برتر چون رسی
صبر میباید ترا ناچار کرد
تا توانی چارهٔ این کار کرد
گر دری خواهی که بگشاید ترا
وانچه جوئی روی بنماید ترا
از در پیغامبر آخر زمان
همچو حلقه سرمگردان یک زمان
زانکه تا خورید باشد راهبر
بر ستاره چون توان کردن سفر
ذرهٔ راه در خورشید گیر
راه آن سلطانی جاوید گیر
گر بقرب مصطفی جوئی تو راه
پیش ابراهیم رو زین جایگاه
سالک آمد پیش پیر ارجمند
قصهٔ برگفتش الحق دردمند
پیر گفتش هست نوح آرام روح
حق نهاده نام او از نوحه نوح
در مصیبت بود دایم مرد کار
نوحه بودش روز و شب از دردکار
تا نیاید درد این کارت پدید
قصهٔ این درد نتوانی شنید
گر تو خواهی تا شوی مرد ای پسر
هیچ درمان نیست جز درد ای پسر