غزل شمارهٔ ۴۶

لذات نماند و المها
شادی گذرد جو برق و غمها
غمناک مباش ازآن و زین خوش
چون هردو رود سوی عدمها
هر حادثهٔ که برسرآید
هم سوی عدم کشد قدمها
هر پسریر است عسر در پی
هر عسریرا ز پی کرمها
آخر همه خواب با خیالیست
الا بنوشتهٔ قلمها
کز بهر جزای زشت و نیکو
ماند بصحیفها رقمها
لذات نماند و بماند
از پیروی هوا ندمها
هر محنت و هر بلا که بینی
کفّاره شمار بر ستمها
اندوه چو ما حی گناهست
خوشتر که در آن کشیم دمها
آن کن که بعاقبت بود خیر
فیض است و امید بر کرمها