غزل شمارهٔ ۲۰۱

اگر از عشق حق بر سرنهی تاج
ستانی زین جهان و زانجهان باج
وگر سردر ره عشقش ببازی
سوی بر تارک هر سروری تاج
خدا از عشق کرد آغاز عالم
نبی از عشق جست انجام معراج
سکون از عشق دارد کوه و صحرا
خرد از عشق دارد بحر مواج
گهی کم گه زیاد از عشق شد مه
زعشق افروخت رخ خورشید و هاج
زنور عشق دارد روشنی روز
سیه از دود عشق است این شب داج
زنور عشق شد معروف عارف
زشور عشق شد منصور حلاج
زعشق کعبه ریحانست و سنبل
مغیلان گرزند بر دامن حاج
چو فیض از عشق شد فیاض معنی
سزد گر گیرد از اهل سخن باج