غزل شمارهٔ ۲۱۵

کاش از جانان رسد پیغام تلخ
تا کسی شیرین کند زان کام تلخ
از لب چون شکرت ای کان لطف
سخت شیرینست آن دشنام تلخ
مستی من چون لب شیرین تست
نیست از جام می گل فام تلخ
زهر چشم تو دلم از کار برد
وه چو شیرینست آن بادام تلخ
زهر هجرت تلخ دارد کام من
جز بوصلت خوش نگردد کام تلخ
سهل و آسان مینماید از نخست
عشق دارد عاقبت انجام تلخ
بر لب من نه لب شیرین خویش
تا نیارم برد دیگر نام تلخ
فیض را شیرین نگوئی تلخ گوی
هست شیرین از لبت دشنام تلخ