غزل شمارهٔ ۶۷۴

تا آتش عشق رخت در جان و دل افروختیم
دیدیم گر مهیا ز غم از خوشدلی وا سوختیم
حالی بغم رو کرده‌ایم با عیش یکرو کرده‌ایم
شادی چو در غم یافتیم آنرا باین بفروختیم
با جنت و طوبی چه‌کار چون کام ما از غم رواست
از آتش دوزخ چو غم در عشق چون ما سوختیم
چون خرقه پوشان غمت دلهای صافی داشتند
ما هم بامید صفا زینغم مرقع دوختیم
ترک کتاب و درس علم گفتیم چون در راه تو
یک نکتهٔ اغیار سوز از پیر عشق آموختیم
گر دین و دنیا باختیم در عشق و در سودای عشق
لیک از متاع درد و غم سرمایها اندوختیم
افسرده بودی فیض تا با عیش بودت الفتی
ای غم روانت شاد باد کز تو دلی افروختیم