غزل شمارهٔ ۶۸۲

بس جور کشیدیم در این ره که بریدیم
المنة لله که بمقصود رسیدیم
طی شد الم فرقت و برخواست غم از دل
با دوست نشستیم و می وصل چشیدیم
از علم یقین آمد و از کوش بآغوش
دیدیم عنان آنچه بگفتار شنیدیم
تا صاف شود عیش ز آلایش عصیان
با دوست یکی گشته سر مرگ بریدیم
بس عقده مشکل که در این راه گشودیم
بس گم شدگانرا که بفریاد رسیدیم
با پای برفتند گروهی ره جنت
ما با پر عرفان بره قدس پریدیم
بر وحدت حق فاش و نهان داده شهادت
تا ساغری از باده توحید چشیدیم
عرفان ولی را ز ره وحی گرفتیم
فرمان نبی را بدل و جان گرویدیم
با پای دوم راه سفر رفت محبش
ما سر به تبرهای تبرّاش بریدیم
قومی سپر خویش نمودند سوم را
ما تیغ براءت بسر هر شه کشیدیم
چون فیض رسیدیم بسر چشمه حیوان
از مرگ رهیدیم و ز آفات جهیدیم