غزل شمارهٔ ۱۱۸۹

در این سرما سر ما داری امروز
سر عیش و تماشا داری امروز
تویی خورشید و ما پیشت چو ذره
که ما را بی‌سر و پا داری امروز
به چارم آسمان پهلوی خورشید
تو ما را چون مسیحا داری امروز
دلا از سنگ صد چشمه روان کن
که احسان موفا داری امروز
تراشیدی ز رحمت نردبانی
که عزم کوچ بالا داری امروز
زهی دعوت زهی مهمانی زفت
که بر چرخ معلا داری امروز
به پیش هر کسی ماهی بریان
در آن ماهی تو دریا داری امروز
درون ماهی دریا کی دیدست
عجایب‌های زیبا داری امروز