غزل شمارهٔ ۷۸۳

بنشین سرو روانم بنشین
بنشین راحت جانم بنشین
بنشین مونس دیرینه من
بنشین تازه جوانم بنشین
بنشین مایهٔ آشفتگیم
بنشین امن و امانم بنشین
بنشین کفر من و ایمانم
بنشین نار و جنانم بنشین
بنشین مکسب و سودا گریم
بنشین سود و زیانم بنشین
بنشین حاصل و محصول دلم
بنشین جان و جهانم بنشین
دل ز من بردی و جان میخواهی
ای بقربان تو جانم بنشین
ای تو در جان و دلم جا کرده
وی تو عمر گذرانم بنشین
بنشین تا بخود آید دل فیض
تا که جان بر تو فشانم بنشین