غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

ماییم فداییان جانباز
گستاخ و دلیر و جسم پرداز
حیفست که جان پاک ما را
باشد تن خاکسار انباز
ز آغاز همه به آخر آیند
ز آخر برویم ما به آغاز
هین باز پرید جمله یاران
شه باز بکوفت طبل شهباز
شش سوی مپر بپر از آن سو
کاندر دل تو رسید آواز
هان ای دل خسته نقل ما را
روزی دو سه ماندست می‌ساز
گر خواری وگر عزیزی این جا
زان سوست بقا و ملک و اعزاز
مگشای پر سخن کز آن سو
بی‌پر باشد همیشه پرواز
پوست سخنست اینچ گفتم
از پوست کی یافت مغز آن راز