غزل شمارهٔ ۹۱۹

در دیده‌ام چه نور روانست آن یکی
این طرفه تر ز دیده نهان است آن یکی
ارباب حسن اگر چه بدل جای کرده‌اند
لیکن تن‌اند جمله و جانست آن یکی
گاهی باین و گاه بآن میرود گمان
هم این و آن نه این و نه آنست آن یکی
هم او جهان و هم ز جهان برتر است او
چون با تو جان که جان جهانست آن یکی
در دائره زمان و مکان زو نشان مجو
بالاتر از زمان و مکانست آن یکی
تا چند گوش بر خبر و چشم بر دلیل
بگشای چشم دل که عیانست آن یکی
تاکی از ین و آن طلبی آنکه با تو هست
بگذر ز این و آن که همانست آن یکی
در شأن آن یکی ببیان گفتگو مکن
برتر ز گفتگو و بیانست آن یکی
خاموش باش فیض که از وصف برتر است
دیگر مگو چنین و چنانست آن یکی