غزل شمارهٔ ۱۲۱۰

نیست در آخرزمان فریادرس
جز صلاح الدین صلاح الدین و بس
گر ز سر سر او دانسته‌ای
دم فروکش تا نداند هیچ کس
سینه عاشق یکی آبیست خوش
جان‌ها بر آب او خاشاک و خس
چون ببینی روی او را دم مزن
کاندر آیینه زیان باشد نفس
از دل عاشق برآید آفتاب
نور گیرد عالمی از پیش و پس