غزل شمارهٔ ۸۹

دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست
گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست
کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب
کس را به هیچ حال بران، اطلاع نیست
دنیا خرند اهل مروت به هیچ وجه
ارباب عشق را هوس این متاع نیست
در عاشقی دلا ز ملامت مشو ملول
کاحوال خستگاه هوا جز صراع نیست
در سر ز استماع الست است مستیی
ما را که احتیاج شراب و سماع نیست
چون زلف اگر به تیغ سرم قطع می‌کنی
ما را به مویی، از تو، سر انقطاع نیست
هیچ آتشی به حرقت فرقت نمی‌رسد
وان نیز دیده‌ام به سوز و وداع نیست
سلمان امید مهر از آن ماهرو مدار
زیرا میان این مه و مهر اجتماع نیست