غزل شمارهٔ ۱۳۰

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد
آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد
آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه
خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد
بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه
تا دامن قیامت، آن خاک جان برآرد
مثلث فلک نبیند، با صد هزار دیده
چند آنچه دیده‌ها را، گرد جهان برآرد
سلمان سری و جانی، یک دم اشارتی کن
تا آن سبک ببازد، تا این روان برآرد