غزل شمارهٔ ۱۳۴

ز کویش نسیم صبا بوی برد
به بویش دلم پی بدان کوی برد
دل از چنبر زلف او چون جهد؟
که باد سحر جان به یک سوی ‌برد
خیال کنارش بسی داشتند
ز هی پیرهن کز میان گوی برد!
به پشتی رویش قوی گشت زلف
دل عالمی را از آن روی برد
سهی سرو من تاز چشمم برفت
به یکبارگی آبم از جوی برد
که راز پریشان ما فاش کرد؟
که چون زلف او باد هر سوی برد
مگر زلف او گفت در گوش او
صبا در گذر بود از آن بوی برد
دلی داشت سلمان، شد آن نیز گم
چرا گم شد آن لعل دلجوی برد؟