غزل شمارهٔ ۳۸۱

بود داغ من مردم دیدهٔ شب
ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب
ز هر حلقهٔ طرهٔ اوست روشن
به روی سحرحیرت دیدهٔ شب
دل از طره رم‌کرد و شد صید رویش
به صبح آشتی‌کرد رنجیدهٔ شب
سیه‌بختی او ز مه غازه دارد
بنازم به بخت نکوهیدهٔ شب
فروغ سحرکابروی جهان است
بودگردی از دامن چیدهٔ شب
ز بیدل مپرسید مضمون زلفش
چه خواند کسی خط پیچیدهٔ شب