غزل شمارهٔ ۵۴۹

زندگی تمهید اسباب فناست
ما و من افسانهٔ خواب فناست
غافلان تا چند سودای غرور
جنس این دکان همه باب فناست
مست ومخمورخیال ازخود روید
ششجهت یک عالم آب فناست
اینکه امواج نفس نامیدهٔم
چون به‌ خود پیچیده‌ گرداب فناست
خاک دیر و کعبه‌ام منظور نیست
اشک ما را سجده محراب فناست
خواه هستی واشمر خواهی عدم
نغمه‌ها در رهن مضراب فناست
هر چه از دنیا و عقبا بشنوی
حرف نامفهوم القاب فناست
آنچه زین دریا نمی‌آید به دست
گوهر تحقیق ناباب فناست
دورگردون یک دو دم میدان‌کشید
عمر، شاگرد رسن‌تاب فناست
ما نفس سرمایگان پر بسملیم
پرفشانی عذر بیتاب فناست
تا ابد، از نیستی نتوان گذشت
خاک این وادی‌ گل از آب فناست
بیدل از طور جنون غافل مباش
خاک بر سر کردن آداب فناست