غزل شمارهٔ ۵۹۳

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است
شعلهٔ ایمن دیدارگل‌افشان شده است
زین چراغان‌که طرب‌جوشی انجم دارد
آسمانی دگر از آب نمایان شده است
در دل آب به این رنگ چمن پیراکیست
که رگ کوچهٔ هرموج خیابان شده است
صفحهٔ آب چه حیرت رقمیها دارد
مفت نظاره‌که آیینه گلستان شده است
صلح‌کل نذر حریفان‌که درین عشرتگاه
آتش وآب به هم دست وگریبان شده است
قطره‌هاگوهر وگوهر همه یاقوت‌فروش
یارب این‌چشمه ز روی‌که فروزان شده است
آب را این همه‌کیفیت رعنایی نیست
مگر از پرتو فیض قدم خان شده است
آن‌که در انجمن یاد تجلی اثرش
تا نفس می‌کشی اندیشه چراغان شده است
گرنه این بزم تماشاکدهٔ جلوهٔ اوست
این قدر چشم به دیدارکه حیران شده است
بیدل آن شعله‌کزو بزم چراغان‌گرم است
یک حقیقت به هزارآینه تابان شده است