حکایت شمارهٔ ۵

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی.
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی‌دل بجوید
دو صاحبدل نگهدارند مویى
همیدون سرکشی و آزرم جویی
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زانم که خواهى گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانى