غزل شمارهٔ ۸۸۷

در لاف حلقه ر‌با مزن به ترانه‌های بیان‌کج
که مباد خنده‌نما شود لب دعویت ز زبان‌ کج
ز غرور دعوی سروvی به فلک می‌رسدت سری
سر تیغ اگر به درآ‌وری که خم است پیش فسان کج
ز غبار جاده ی معصیت نشدیم محرم عافیت
به ‌کجاست منزل غافلی ‌که فتد به راه ‌روان ‌کج
دل و دست باخته طاقتم سر وپای‌گمشده همتم
قلم‌شکسته‌ کجا برد رقم عرق به بنان‌کج
ستم‌ است بر خط مسطر از خم و پیج لغزش خامه‌ات
ره راست متهم‌ کجی نکنی ز سعی عنان‌ کج
به صلاح طینت منقلب نشوی زیان زدهء هوس
که چو جنسهای‌ دگر کسی نخرد کجی ز دکان‌ کج
سر خوان نعمت عافیت نمکی است حرف ملایمش
تو اگر از این مزه غافلی غم لقمه خور به دهان کج
خلل طبیعت راستان نشود کشاکش آسمان
ز خدنگ جوهر راستی نبرد تلاش کمان کج
من بیدل از طرق ادب نگزیده‌ام ره دامنی
که ز لغزش آبله‌زا شود قدم یقین به ‌گمان‌ کج