غزل شمارهٔ ۱۳۲۶

اینکه در دیر غمت ذم شرد پیدا کرد‌ند
دل نداری ورنه دل از درد پیدا کرده‌اند
هچکس از اختراع این بساط آگاه نیست
رنگ می‌بازیم و یاران نرد پیدا کرده‌‌اند
گم شد‌ست آتار همتها به‌گرد جست‌وجو
تا در این صحرا سراغ مرد پیدا کرده‌اند
منکر بی‌دست و پایی های معذوران مباش
عاجزان کاری که نتوان کرد پیدا کرده‌اند
برده‌اند از موج گوهر پیچ‌وتاب اشتراک
مصرع ما را ز تضمین فرد پیدا کرده‌اند
ماجرای خامشان نشنیده می‌باید ‌شنید
بی‌زبانی را نفس‌پرورد پیدا کرده‌اند
چون نگاه چشم آهو عمر در وحشت ‌گذشت
خانه را ایجا بیابان‌گرد پیدا کرده‌اند
یاد ما کن‌ گر به سیر نرگس‌ستانت سریست
رنگ بیماران جشمت زرد پیداکرده‌اند
می‌دهندم دل به هر آیین‌ که می‌آیند پیش
نازنینان طرفه ره‌آورد پیدا کرده‌اند
زان بهارم مژدهٔ بوی خرامی می‌رسد
رنگ های رفته بیدل ‌گرد پیدا کرده‌اند