غزل شمارهٔ ۱۶۱۷

بنای حرص به معراج مدعا نرسید
گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید
دماغ جاه به‌کیفیت حضور نساخت
به سربلندی این بامها هوا نرسید
نفس به فهم پیام ازل نکرد وفا
رسیده بود می اما دماغها نرسید
ندامت است چمن‌ساز نوبهار امید
چه رنگ بست به دستی‌که این حنا نرسید
شکست چینی دل بر فلک رساند ترنگ
ولی چه سود به ‌گوش من این صدا نرسید
ادب‌پرستی ازین بیشتر چه می‌باشد
دچار او نشد آیینه تا به ما نرسید
غرض رساندن پیغام نارسایی بود
رسید قاصد ما هرکجا دعا نرسید
چو یاس مرجع امید نارسایانیم
به ما رسید تلاشی‌که هیچ جا نرسید
مرا زغیرت تحقیق رشک می‌آید
به فطرتی‌که به هرکس رسید وانرسید
ز صبح هستی ما شبنمی بهار نکرد
به خنده رفت ‌گل و نوبت حیا نرسید
بساط علم گروتازی دلایل داشت
خدنگ‌ کس به نشان تا نشد خطا نرسید
زکارگاه تجدد عیان نشد بیدل
جز ایبقدرکه‌کس اینجا به انتها نرسید