غزل شمارهٔ ۱۶۳۱

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید
خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید
کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند
ای سیران قفس خدمت صیادکنید
ما هم از گلشن دیدار گلی می‌چیدیم
هرکجا آینه بینید ز ما یادکنید
یار را باید از آغوش نفس‌ کرد سراغ
آنقدر دور متازید که فریاد کنید
گرد آرام درین دشت تپش‌خیز کجاست
تا به پایی برسید آبله بنیادکنید
وضع نامنفعلی سخت خجالت دارد
کاش از هرزه دویها عرق ایجاد کنید
موجم از مشق تپش رفت به توفان‌گداز
یک‌گهر معنی افسردنم ارشادکنید
عمرها شد عرق‌آلود تلاش سخنم
به نسیم نفس سوخته‌ام یاد کنید
بوی‌ گل تا نشوم ننگ رهایی نکشم
نیستم سرو که پا در گلم آزاد کنید
صورت ناوکش از دل نکشد جرأت من
به تکلف اگرم خامه ‌ی بهزاد کنید
نرگس یار به حالم چه نظرهاکه نداشت
معنی منتخبم برسرمن صادکنید
من بیدل سبق مدرسهٔ نسیانم
هرچه کردید فراموش مرا یاد کنید