غزل شمارهٔ ۲۰۷۲

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم
سودم قدمی چند که دست آبله‌ کردم
در غنچگی‌ام یکدلیی بود که چون گل
بر وهم شکفتن زدم و ده دله‌کردم
بی‌صحبت پیران نگذشتم ز رعونت
تا حلقه شدن خدمت این سلسله‌ کردم
بنیاد شکیبایی من جزو زمین داشت
لرزیدم از اندام وفا زلزله‌ کردم
نومیدی سعی از دم فرصت خبرم‌کرد
پا خورد به سنگم جرس قافله‌ کردم
پر منفعل افتاد دل از رغبت دنیا
نفرت عملی بود درین مزبله‌ کردم
ضبط نفس‌، آیینه ز آفاق جلا داد
زین صیقل معنی مدد حوصله‌کردم
مژگان نگشودم به تماشای تعین
سیر عدم و هستی بی‌فاصله‌ کردم
بیدل نفس اقسام معانی به فسون بست
فرصت رمقی داشت نیاز صله کردم