غزل شمارهٔ ۲۲۷۷

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم
غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم
در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر
زخم سگ را بی لعاب سگ چسان مرهم‌کنم
عالمی رنج توقعهای بیجا می‌کشد
کوس شهرت انتظاران بشکنم یا نم‌کنم
چون خبیث افتاد طبع از طینت ناپاک او
خوک را حلواکشم در پیش تا ملزم‌کنم
با فساد جوهر ذاتی چه پردازد صلاح
آدمیت کو اگر از خرس مویی کم کنم
هرزه‌کاریها درین دل مردگان از حد گذشت
بعد ازین آن به که گر کاری کنم ماتم کنم
هیچم اما در طلسم قدرت نیرنگ دهر
چون عدم‌کاری‌که نتوان‌کرد اگر خواهم‌کنم
صنعتی دارد خیال من ‌که در یک دم زدن
عالمی را ذره سازم ذره را عالم‌کنم
حکم تقدیر دگر در پردهٔ‌ کلک منست
هر لئیمی راکه خواهم‌بی‌کرم حاتم‌کنم
ننگ همت‌گر نباشد پوچ بافیهای وهم
بر سماروغی نویسم جاه و چتر جم‌کنم
تا خجالت بشکند باد بروت سرکشی
موی چینی بر علمهای شهان پرچم‌کنم
از صفا آیینه‌دار یک جهان دل می‌شود
سنگ خشتی راکه من با نقش خود محرم‌کنم
بسکه در ساز کلامم فیض آگاهی است عام
محرم انصاف گرددگرکسی را ذم کنم
عبرت ایجادست بیدل تنگی آغوش شرم
بی‌گریبان نیستم هر چند مژگان خم‌کنم