غزل شمارهٔ ۴۰۸

از سخن شهد ناب می چکدش
وز تبسم شراب می چکدش
می توان گفت از آن طراوت حسن
کز جبین آفتاب می چکدش
که زد این نیش بر دل گرمم
کآتش از پیچ و تاب می چکدش
هر حدیثی که پرسم از همت
آبرو از جواب می چکدش
آتش عشق نشئه ای دارد
که شراب از کباب می چکدش
چه کند عرفی ار نریزد اشک
از جگر خون ناب می چکدش