بخش ۱ - باب شاهزاده و یاران او

رای گفت: شنودم مثل اصطناع ملوک و احتیاط واجب دیدن در آنچه تا بدگوهر نادان را استیلا نیفتد، که قدر تربیت نداند و شکر اصطناع نگزارد. اکنون بازگوید که چون کریم عاقل و زیرک واقف بسته بند بلا و خسته زخم عنا می‌باشد. و لئیم غافل و ابله جاهل در ظل نعمت و پناه غبطت روزگار می‌گذارد، نه این را عقل و کیاست دست گیرد و نه آن را حماقت و جهل درآرد.
زنحسش منزوی مانده دو صد دانا بیک منزل
ز دورش مقتدا گشته دوصد ابله بیک برزن
پس وجه حیلت در جذب منفعت و دفع مضرت چیست؟
برهمن جواب داد که: عقل عمده سعادت و مفتاح نهمت است و هرکه بدان فضیلت متحلی بود و جمال حلم و ثبات بدان پیوست سزاوار دولت و شایان عز و رفعت گشت. اما ثمرات آن بتقدیر ازلی متعلق است. و پادشاه زاده ای بر در منظور نبشته بود که «اصل سعادت قضای آسمانی است و کلی اسباب و وسایل ضایع و باطل است »؛ و آن سخن را داستانی گویند. رای پرسید که: چگونه است آن؟
گفت: