غزل شمارهٔ ۶۷

دوست دارم که مرا در بر خود بنشانی
شیشه را آن طرف دیگر خود بنشانی
هرکه نزدیک‌تر از من بتو زو رشک برم
شیشه را باید آنسوتر خود بنشانی
زینطرف جام دهی زانطرفم بوس و لبم
در میان لب جان‌پرور خود بنشانی
چهره گلگون کنی از جام و ز رشک آتش را
زار و افسرده به خاکستر خود بنشانی
چون نسیم سحرم ده شبکی اذن دخول
چند چون حلقه مرا بر در خود بنشانی
تا به کی اسب به میدان وصالت تازد
مدعی را چه شود بر خر خود بنشانی
ماه گردون سزدت تاج کله را چه محل
که ز اکرام به فرق سر خود بنشانی
کعبتین چشمی و من مهره چو نراد مرا
می‌زنی مهره که در ششدر خود بنشانی
مادرت حور بود غیرتم آید که به خلد
صالحان را ببر مادر خود بنشانی
دامن پاک وی آلوده شود قاآنی
ترسم او را تو به ‌چشم تر خود بنشانی