غزل شمارهٔ ۴۴۳

ما ره نشین مردم دیدار دوستیم
سختی کشیم، حیف که غمخوار دوستیم
هر دم خیال بازی و فکر کرشمهٔ
دشمن تراش خاطر و آزار دوستیم
ای نوحه سنج ناله بر زدی ز لب، که ما
نازک دلان گریهٔ بسیار دوستیم
ما می گزیم شهد ریا را نه زهد را
تسبیح دشمنیم نه زنار دوستیم
در عجز لذتیست، تو در کار خویش باش
ما تشنهٔ شهادت و زنهار دوستیم
ای عندلیب گلبن دستان سرا، که من
منصور نغمهٔ رسن و دار دوستیم
خلوت نشینی از من و عرفی مجو که ما
رسواییان کوچه و بازار دوستیم