قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴

گر در این بحر آشنا یابی
عین ما را به عین ما یابی
دردمندی اگر دوا جوئی
درد می نوش تا شفا یابی
گر وصال خدای خود طلبی
بگذر از خود که تا خدا یابی
نقد معنی که گنج صورت ماست
گر بجوئی ز بینوا یابی
از فنا بگذر و بقا را جو
که بقا را هم از فنا یابی
ذوق در عاشقی و قلاشی است
ذوق از زاهدی کجا یابی
همدم جام می شو ای عاشق
تا نصیبی ز ذوق دریابی
ای که گوئی که تا کیش جویم
جاودانش بجوی تا یابی
خویش گم کرده ای و می جوئی
خوش بود خویش را چو وایابی
عاشقانه بیا قدم در نه
یا کشندت بعشق یا یابی
خلعت عشق را بپوشی خوش
گر ز آل عبا عبا یابی
در غمش پایدار مردانه
که ز عشقش بسی غنا یابی
راحت جان مبتلا دانی
گر ز بالای او بلا یابی
تا که مقصود دو سرا یابی
نعمت الله را بدست آور