غزل شمارهٔ ۱۹۸۷

هله نیم مست گشتم قدحی دگر مدد کن
چو حریف نیک داری تو به ترک نیک و بد کن
منگر که کیست گریان ز جفا و کیست عریان
نه وصی آدمی تو بنشین و کار خود کن
نظری به سوی می کن به نوای چنگ و نی کن
نظری دگر به سوی رخ یار سروقد کن
شکرت چو آرزو شد ز لب شکرفروشش
چو عباس دبس زودتر ز شکرفروش کدکن
نه که کودکم که میلم به مویز و جوز باشد
تو مویز و جوز خود را بستان در آن سبد کن
شکر خوش تبرزد که هزار جان به ارزد
حسد ار کنی تو باری پی آن شکر حسد کن
به بت شکرفشان شو ز لبش شکرستان شو
جهت قران ماهش چو منجمان رصد کن
چو رسید ماه روزه نه ز کاسه گو نه کوزه
پس از این نشاط و مستی ز صراحی ابد کن
به سماع و طوی بنشین به میان کوی بنشین
که کسی خورت نبیند طرب از می احد کن
چو عروس جان ز مستی برسد به کوی هستی
خورشش از این طبق ده تتقش هم از خرد کن
ز سخن ملول گشتی که کسیت نیست محرم
سبک آینه بیان را تو بگیر و در نمد کن