غزل شمارهٔ ۲۲۳۰

صوفیانیم آمده در کوی تو
شیء لله از جمال روی تو
از عطش ابریق‌ها آورده‌ایم
کب خوبی نیست جز در جوی تو
هابده چیزی به درویشان خویش
ای همیشه لطف و رحمت خوی تو
حسن یوسف قوت جان شد سال قحط
آمدیم از قحط ما هم سوی تو
صوفیان را باز حلوا آرزو است
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
دست بگشا جانب زنبیل ما
آفرین بر دست و بر بازوی تو
شمس تبریزی تویی خوان کرم
سیر شد کون و مکان از طوی تو