غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده
جان من و جان تو در اصل یکی بوده
در خانه نقشینی دیدم صنم چینی
خون خواره صد آدم جان ملکی بوده
صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان
صد نور یقین دیدم مشتاق شکی بوده
گفتم به ایاز ای حر محمود شدی آخر
در شاه چه جا کردی ای آیبکی بوده
ای سگ که ز اصحابی در کهف تو در خوابی
چون شیر خدا گشتی اول سگکی بوده
ای ماهی در آتش تو جانب دریا کش
ای پیشتر از عالم در وی سمکی بوده
شمس الحق تبریزم همرنگ تو می‌خیزم
من مرده تو گرد من بحر نمکی بوده