شبانه

به گوهرِ مراد
کوچه‌ها باریکن
دُکّونا
بسته‌س،
خونه‌ها تاریکن
تاقا
شیکسته‌س،
از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده می‌برن
کوچه به
کوچه.
نگا کن!
مُرده‌ها
به مُرده
نمی‌رن،
حتا به
شمعِ جون‌سپرده
نمی‌رن،
شکلِ
فانوسی‌ین
که اگه خاموشه
واسه نَف‌نیس
هَنو
یه عالم نف توشه.
جماعت!
من دیگه
حوصله
ندارم
به «خوب»
امید و
از «بد» گله
ندارم.
گرچه از
دیگرون
فاصله
ندارم،
کاری با
کارِ این
قافله
ندارم!
کوچه‌ها
باریکن
دُکّونا
بسته‌س،
خونه‌ها
تاریکن
تاقا
شیکسته‌س،
از صدا
افتاده
تار و
کمونچه
مُرده
می‌برن
کوچه به
کوچه...
۱۳۴۰
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو