بستر بیماری

همراز من !‌ ز نالهٔ خود هر چند
چشم تو را نخفته نمی خواهم
یک امشبم ببخش که یک امشب
نالیدن نهفته نمی خواهم
تب ، ای تب !‌ از چه شعله کشی در من ؟
آتش به خرمنم ز چه اندازی؟
شب ،‌ ای شب !‌ از سیاهی تو آوخ
من رنگ بازم و تو نمی بازی
عمری به سر رسید ، سراسر رنج
حاصل ز عمر رفته چه دارم ؟ هیچ
امشب اگر دو دیده فرو بندم
از بهرکودکان چه گذارم ، هیچ
راز درون تیرهٔ من داند
این سایه یی که بر رخ دیوار است
این سایهٔ من است و به خود پیچد
او هم ، چو من ،‌ دریغ که بیمار است
پاشیده ام به خاک و نمی دانم
شیرین شراب جام چه کس بودم
بس ‌آرزو که در دل من پژمرد
آهنگ ناتمام چه کس بودم ؟
حسرت نمی برم که چرا جانم
سرمست از شراب نگاهی نیست
یا از چه روی ، این دل غمگین را
الفت به دیدگان سیاهی نیست
زین رنج می برم که چرا چون من
محکوم این نظام فراوان است
بندی که من به گردن خود دارم
دیگر سرش به گردن ایشان است
همبندهای خسته و رنجورم !
پوسیدنی است بند شما ، دانم
فردا گل امید بروید باز
در قلب دردمند شما ،‌ دانم
بر مرغ شب ز نالهٔ جانسوزم
امشب طریق ناله بیاموزم
مردم ز درد ، رنجه مرا بس کن
بس کن دگر ، شکنجه مرا بس کن
این شوخ چشم دختر گل پیکر
فردا که را خطاب کند مادر ؟
آن پنجه های خشک ، چه وحشت زاست
وان گیسوی پریش ، چه نازیباست
در عالمی ز نغمهٔ پر دردم
آشوب دردخیز به پا کردم
شد خاک ، این شرار و به دل افسرد
وان خاک را نسیم به یغما برد
آری !‌ به بند بسته بسی هستیم
از دام غم نرسته بسی هستیم
گیرم درخت رنگ خزان گیرد
تا ریشه هست ، ساقه نمی میرد