حسود

خیال روی تو در خاطرم در آویزد
چو کودکی که به دامان مادر آویزد
ز انتخاب فرومانده ام، که عشق و عفاف
دو کفّه یی ست که با هم برابر آویزد
چه التفات به اشکم کنی، که مستان را
چه غم دو قطرهٔ می گر ز ساغر آویزد
چو ابر تیره حسودم، روا ندارم چرخ
ز بام غیر تو را همچو اختر آویزد
به خانه گذر چه اسیرم، خیال من با توست
درخت بارور از بام و در سر آویزد
سحر به دامن یادت سرشک من آویخت
چو شبنمی که به دامان گل درآویزد