نگاه بی گناه

تا از نگاه غیر بپوشم نگاه تو
مژگان شوم به حلقهٔ چشم سیاه تو
خواهم چو جامِ باده بگردم به بزم نوش
تا آشنا شوم به لب باده خواه تو
خواهم - به رغم گوشهٔ میخانه های شهر
آغوش خویش را کنم از غم، پناه تو
چون اختر سرشک تو در مستی تو کاش
می ریختم به چهرهٔ هم رنگ ماه تو
روح مرا خدا همه از شام تیره ساخت
اما چرا نه تیرگی ی‌ ِ خوابگاه تو؟
چون مادر از نوازش و مهرم چه چاره هست
با کودک‌ نگاه ِ چنین بی گناه تو؟
سیمین! به شام تیره، مخور غم که هر شبی
روشن شود ز شعلهٔ سوزان ِ آه تو
۰۰۰
دردا که عاقبت نشستم به راه تو
خورشید بهمنی تو و لطفت مدام نیست
اما خوشم به مرحمت گاه گاه تو