غنچهٔ راز

چهره ام تازه چو برگ گل ناز است هنوز
نگهم غنچهٔ نشکفتهٔ راز است هنوز
به درنگی دل ما شاد کن، ای چنگی ی ِ عشق!
که بسی نغمه درین پردهٔ ساز است هنوز
از من و صحبت من زود چنین دست مدار
که مرا قصهٔ جانسوز، دراز است هنوز
دامن از ما مکش، ای دوست! چو خورشید غروب
که به دامان توام دست نیاز است هنوز
سرد مهری مکن، ای شمع فروزان امید!
بوسه ام آتش پرهیز گداز است هنوز
نفسی در بر من باش، که عطر نفسم
چون شمیم گل تر، روح نواز است هنوز
من خداوند وفایم، ز برم روی متاب
ای بسا سر که به خاکم به نماز است هنوز
به سر گیسوی سیمین دل دیوانه ببند
زانکه این سلسله دیوانه نواز است هنوز