پونهٔ وحشی

ستاره بی تو به چشمم شرار می پاشد
فروغ ماه به رویم غبار می پاشد
خدای را! چه نسیم است این که بر تن من
نوازش نفسش انتظار می پاشد؟
خروش رود ِ دمان، شور عشق می ریزد
سکوت کوه گران، شوق یار می پاشد
بیا که پونهٔ وحشی ز عطر مستی بخش
بُخور ِ می به لب جویبار می پاشد
ستاره می دمد از چلچراغ سرخ تمشک
که گَردِ نقره بر او آبشار می پاشد
خیال گرمی ی ِ عشقت به ذره های تنم
نشاط و مستی ی ِ بی اختیار می پاشد
چه سود از این همه خوبی؟ که بی تو خاطر من
غبار غم به سر روزگار می پاشد.