بهار آرزو

ای دل! ای سرچشمهٔ امّیدها
ای مرا کانون عشق و آرزو
ای دل! ای در کوره‌راه زندگی
مشعل اندیشه، نور جست‌و‌جو
گوهر شعر مرا تابندگی!
گوهری کاَندر فروغش بنگرد
چشم هوشی، نقش پای کاروان
با سری پُرشور و قلبی استوار
تند تازد در پی سیر زمان
تا به کف گیرد عنان روزگار
من که با نیروی افکار جوان
بر حوادث چیره‌دستی‌ها کنم
با نوایی گرم و شعری آتشین
بعد از این، اثبات هستی‌ها کنم
سردجانی را نمانم در زمین
خاصه اندر کشور زیبای خویش
در دل نسل جوان آریا
آرزویی آفرینم گرم و پاک
آرزوی پیشرفت و ارتقا
جرأتی بخشم به جسم بیمناک
ای جوان! ای گوهر عقل و امید
ای جوان! ای جلوهٔ جان جهان
جان ببخشد چون نسیم نوبهار
باد دامانت پی سیر زمان
گل بروید زیر پایت جای خار
دود «راکت» بر جبین مه نوشت
ارتقا منظور انسانی بوَد
مرگ بر خودخواهی و خودپروری
افتخار مرد قربانی بود
اندکی ایثار کن تا پی بری!
از تو می‌خواهم به حکم زندگی
یار شو با این‌به‌کار‌آغشتگان
کار کن در پرتو اندیشه‌ای
پاک‌تر از سیرت افرشتگان
جنّتی بر پا نما در بیشه‌ای
خیز تا اندر بهار آرزو
گلبن نورُسته‌ای را پروریم
شاید اندر غنچه‌های تازه‌اش
جلوه‌های دیگری را بنگریم
عالمی را پُر کند آوازه‌اش
۲۶/١۲/١٣۴١